بچههای والدین خسیس به طرز رقتانگیزی حریص میشوند. بچههای والدین خشکمذهب و افراطی بهطرز تأسفباری دینگریز میشوند. بچههای والدین کمتوجه و خانههای سرد شخصیتی قربانی و شیفته پیدا میکنند و این خود مصیبت بزرگی برای اینگونه بچههاست. بچههای والدین ازخودگذشته و زیادی پرمحبت، خودشیفته و پرتوقع میشوند و این خود مصیبت بزرگی برای اطرافیان اینگونه بچههاست. این جملات را همینطوری میشود ادامه داد و همه بچهها و همه خانوادهها و همه والدین شامل یک یا چندتا از این جملات، البته با دوزهای مختلف هستند، هیچ کس کامل نیست و همه از یکسری مشکلات رنج میبرند یا دیگران را رنج میدهند! مشکلاتی که مستقیماً حاصل رفتار پدر و مادرهایشان است. اینها را بگذارید روی مشکلات ژنتیکی و ارثی. واقعاً برایم سوال است که این زنوشوهرهایی که بچهدار میشوند فکر کردهاند چه چیز خاصی دارند که به فرزندشان بدهند؟ اصلاً خودشان چه چیز خاصی هستند که بچههایشان چه چیز خاصی باشند؟! فکر میکنند در این زمانه که آموزش و پرورش کاملاً از دست خانوادهها خارج و طبیعتاً غیرقابلکنترل شده بتوانند چهجور بچههایی تربیت کنند؟!
کلاً امیدی به نوع بشر نیست و نوع بشر هرچه کمتر، بهتر. این اعتقاد منست.
حالا شاید این اعتقاد بنظر خیلی مأیوسکننده بیاید و شما من را تصور کنید که به عنوان یکی از انواع بشر گوشهای زانوی غم بغل گرفتهم و افسردگی حاد دارم. البته اینطور نیست چون من خودم را یکی از انواع بشر میدانم که خیلی وقت است متولد شده و باید هرجور هست این دو صباح را به خیر و خوشی بگذراند. بحثم بیشتر سر کشاندن پای یک نفر دیگر به این دنیا بود. بحثم سر «استدلال آدمهایی که بچهدار میشوند» است. آدمهایی که «فکر» میکنند و بچهدار میشوند البته. نه آنان که صرفاً برای «میل به بقاء نسل»، «تولید عصای پیری»، «لوس و یکییهدونه نشدن بچه اولی»، از آن بدتر «تولید همبازی برای بچه اولی»، «یکنواخت نشدن زندگی» یا «شیرین بودن بچه» یا میلی مبتذل درجهت به نیناشناناش کردن و به دنبالش ریسه رفتن کودک خردسال و حظ کردن، بچهدار میشوند.
ضمن همدردی با گروهی که مقاوتشان را در برابر «فشار اجتماعی و هر روز پاسخ دادن به این سوال که بچه نمیــــــــــــــــــاری؟» یا «فشار والدین که ما نوه میخوایم» از دست میدهند. یا گروهی که نمیخواهند برچسب «اجاق کوری» بخورند.
پ.ن: سعی خیلی خوب در این زمینه نوشته.